دستینه های خورشید

متن مرتبط با «فرشته های زمینی من» در سایت دستینه های خورشید نوشته شده است

نیمه پنهان من... ❣️

  • این روزا حال خیلی خوبی دارم... , ...ادامه مطلب

  • حال خوب این روز های من :)

  • دستم رو گرفت گذاشت روی ضریح امامزادچشماش رو بست و گفت انشاءالله خوشبخت بشیمگفتم آمین​​​​​​​, ...ادامه مطلب

  • ماهِ من غصه چرا؟؟؟

  • عاشق اون قسمت از زندگیمونم که میگم: وااااای ماه رو نیگا چه خوشکله بعد زل میزنه بهم میگه آره خیلی خوشکلیبعد من بیشتر از پیش میمیرم براش گاهی هم خوبه خستگی های عشقمونو درک کنیم دفاع کردم و خلاصهمه چی عا, ...ادامه مطلب

  • دنیای من دخترمه :)

  • و به یقین بهشتی میشیم... اگر همونقدر که از خلق خدا میترسیم، از خودِ خدا هم بترسیم  *************** یکی از بزرگترین افتخاراتِ ، یکی از افتخاراتِ زاهدان(دکتر ایرج افشار سیستانی)،اینه که با یکی از افتخار, ...ادامه مطلب

  • دغدغه های ذهنی این روزای من...

  • بدون شک خدایی هست ولی نشاید اونقدر خوب که همه میگنمگه میشه خدا به خوبی اون چیزی که همه میگن باشه، بعد این همه بدبختیی و فقر و دربدری و ... هم باشه و این خدا هیچ عکس العملی نشون ندهاصلا چرا ادما میمیرن, ...ادامه مطلب

  • بازم منو ذهن مشغولی اینده و کار...

  • * معلم ارابه های ادبی سال سوم دبیرستانم رو دیدم تا دیدمش یاد یه خاطره ازش افتادم.یادش بخیر یه دفعه یه موش اومد تو کلاس؛ این بنده خدا چه جهشی زد به بیرون از کلاس   * اموزش پرورش که به من و تخصصم نیاز د, ...ادامه مطلب

  • رستگاری با من!!

  • رستگار شدن راه و رسم خودش رو داره...راه و رسم رستگاری, رو یاد بگیرین و برای رستگار شدن بقیه رو نردبون خودتون نکنین, ...ادامه مطلب

  • ماندگارِِ من :(

  • حسی میکنم نامرئی شدم هم خودم و هم احساسم؛ برای بقیه علی الخصوص ماندگار ماندگارِ بد و خودخواه , ...ادامه مطلب

  • من و اُمید...

  • خب داشتم میگفتم بعد از تماس زهرا رفتم محل ازمون. دیدم به به؛ فقط چهار، پنج نفریم که اومدیم برا ازمون ؛ که اتفاقا یکی هم دختر فامیل دورمون بود بسی مشعوف گشتیم و پس از نیم ساعت الافی و متلک شنیدن از پسران سواره و بی فرهنگ، من و زهرا و دختر فامیل دورمون نشستیم تو ماشین و از اونجایی هم که همیشه چشم امید همه به منه، نشستم پشت رول افسر محترم سرش تو برگه هاش بود و چیزی نمیگفت کمربندمو بستم و گفتم اقای ... (فلانی) جواب نداد همونجور منتظر نگاهش کردم که سرشو اورد بالا و به نشانه چیه؟؟؟سرشو  تکون داد گفتم اقای (فلانی) خدا وکیلی سه تاییمونو قبول کنین ما بریم دیگه زد زیر خنده و میگه نه بابا!!! راه بیفت راه بیفت حرف نزن منم گفتم چشم یه کوچولو روندم که میگه بزن دو زدم دو. میگه الان دور موتور چند بود که زود, ...ادامه مطلب

  • اَمان اَز بی قراری های دلِِ ماندگارم: (

  •   بی قراری های دلِ ماندگار اذیتم میکنه؛ بی وفایی بقیه نسبت به ماندگار هم، هم   خدایا مراقب دل ♡ ماندگارم باش؛؛؛ آ&,ماندگارم ...ادامه مطلب

  • منو، ذهنِ درگیرم...

  • 1-پیشنهاد کار داشتم. الان برای سه تا هیئت دارم کار میکنم...2-آیین نامه هم قبول شدم همون اول... از بیست نفرمون 15 نفر قبول شدیم به قول مسیولین و افسر یه رکورد ثبت شد!!! 3-فردا تو شهری ازمون دارم... 4-این روزا ذهنم زیاد درگیره... درگیر حرف بچه دومی: خورشید خیلی عوض شدی... 5-فک کنم خوبه حالم ...بقیه روزتون آروم  ,منو،,ذهنِ,درگیرم ...ادامه مطلب

  • من،،، چالش،،، جهنم،،،

  • حیوون خونگیم گم شده تازه داشت ترسم ازش میریخت، میذاشتمش رو دستم راه میرفت ************************* هیچ وقت سعی نکنید یه بچه حوزوی رو به چالش بکشین. یهو دیدین زد کل اعتقاداتی که داشتین رو منهدم کرد. بعد تنها حرفی که میتونین بزنین بهش اینه که: منکه رفتم جهنم، ولی تو از بهشت برام موز بنداز + نوشته, ...ادامه مطلب

  • یه ادم بی ادعا بین یه سری ادم های پر ادعا...

  • روبروی خونمون یه پارکه .یه پارک بزرگ که من عاشقشم .تو این پارک چند تا حوض و استخر و ابشاره. یکی از این حوض های اب، تقریبا روبروی خونمونه .میشه گفت بلند ترین قسمت پارک محسوب میشه. دو تا درخت بید مجنون هم هست. من عاشق بید مجنونم. دقیقا روبروی در خونمون یه بید مجنون خیلی بزرگه. خیلی بزرگ و باشکوه ... ., ...ادامه مطلب

  • ماندگارِ من ...

  • *نیم ساعت 20:30 دیدم، اندازه یه عمر افسردگی گرفتم!!! تو این کشور خبر خوب پیدا نمیشه عایا؟؟؟ باز دم ورزشکارامون گرم... گاهی بین یه عالمه خبر بد، میشن کور سوی اُمید برای ادامه حیات! *خدا ماندگار منو برای این محله ماندگار کنه. همیشه اولین نفری هست که وقتی تو محله اتش سوزی میشه با اتش نشانی تماس میگیره, ...ادامه مطلب

  • حرافی های شبانه...

  • سلام به همه شب شام غریبانه و من تنها تو اتاقم هستم و از پنجره اتاقم عشقم رو دید میزنم(منظورم فقط و فقط و فقط ماهِ). دلم میخواد برم مراسم شام غریبان اما نمیشه مامان بابا خسته بودن و خوابیدن(کلا خانوادگی زود میخوابیم و زود هم بیدار میشیم. به قول دوستام از گونه های رو به انقراضیم) داداشم که امسال سربازه، فقط بعدِ ظهر چندساعتی اومد خونه، و دوساعت پیش هم رفت.(خدا رو شکر منتقل شد بیرجند) ابجیام با شوهراشون رفتن روستا داداش بزرگه هم با خانومش و خونوادش رفتن روستا (اینکه ما نرفتیم روستا طبق معمول هر سال که نمیریم، به دلیل تنفر پدر جان از روستاست، که الان ما هم با, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها