کاش بتوان زمان را مانند عقربههای ساعت چرخاند... چرخاند...چرخاند... تا آنجا که تو را کنار خودم ببینم. در جایی که دنیا فقط از آن من و تو باشد. نه دلهره باشد. نه گناهی باشد. و نه شرمما را بشناسد. آنجا آغوشت سهم من است. چشمانت رو به من میچرخد و لبهایت برای من میخوانند... نه به آب بیاندیشم و نه نان! و دغدغهی تمام آن ثانیهها دعوا بر سر نام فرزندمان باشد...